یک داستان
|
|
|
شخصي نزد همسايه اش رفت و گفت: گوش کن! مي خواهم چيزي برايت تعريف کنم.
دوستي به تازگي در مورد تو مي گفت....
همسايه حرف او را قطع کرد و گفت:
- قبل از اينکه تعريف کني، بگو آيا حرفت را از
ميان سه صافي گذرانده اي يانه؟ - کدام سه صافي؟
- اول از ميان صافي واقعيت. آيامطمئني چيزي که
تعريف مي کني *واقعيت دارد؟* -نه. من فقط آن را شنيده ام. شخصي آن را برايم
تعريف کرده است. - سري تکان داد و گفت: پس حتما آن را از ميان صافي
دوم يعني خوشحالی گذرانده اي. مسلما چيزي که مي
خواهي تعريف کني، حتي اگر واقعيت نداشته باشد، *باعث خوشحالي ام مي شود*.
- دوست عزيز، فکر نکنم تو را خوشحال کند.
- بسيار خوب، پس اگر مرا خوشحال نمي کند، حتما از
صافي سوم، يعني فايده، رد شده است. آيا چيزي که مي
خواهي تعريف کني، *برايم مفيد است و به دردم مي خورد؟* - نه، به هيچ وجه!
همسايه گفت: پس اگر اين حرف، نه واقعيت دارد، نه
خوشحال کننده است و نه مفيد، *آن را پيش خود
نگهدار* و سعي کن خودت هم *زود فراموشش کني
|
|
|
|
|
نظرات شما عزیزان:
علی 
ساعت15:54---8 دی 1391
هنوز مونده این جا رو کلیک کن |
سه شنبه 5 دی 1391برچسب:, |
|
|
|